جدول جو
جدول جو

معنی غمگین گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

غمگین گشتن
(دَ شِ کَ تَ)
اندوهناک شدن. غمناک شدن. رجوع به غمگین شدن شود
لغت نامه دهخدا
غمگین گشتن
غمگین شدن
تصویری از غمگین گشتن
تصویر غمگین گشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ فَ فِ دَ)
غمناک شدن. اندوهگین شدن. غمگین گشتن:
غمین گشت رستم ببازید چنگ
گرفت آن سر و یال جنگی پلنگ.
فردوسی.
بدانست سرخه که پایاب اوی
ندارد غمین گشت و پیچید روی.
فردوسی.
دو هفته همی گشت با یوز و باز
غمین گشت از رنج و راه دراز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ کَ دَ)
غمگین کردن. اندوهناک کردن:
تو دل را بدین کار غمگین مدار
میان دو ابرو پر از چین مدار.
فردوسی.
تهمتن بدو گفت کای شهریار
دلت را بدین کار غمگین مدار.
فردوسی.
دل از دیری کار غمگین مدار
تو نیکی طلب کن نه زودی کار.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ ءَ)
امین شدن:
چو دیدم که در دیر گشتم امین
نگنجیدم از خرمی برزمین.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ نُ / نِ / نَ / دَ)
غمناک شدن. غم و اندوه داشتن. رجوع به غمگین گشتن شود:
در دژ ببستند و غمگین شدند
پر از غم دل و دیده خونین شدند.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 401).
تو از مرگ من هیچ غمگین مشو
که اندر جهان این سخن نیست نو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ کَ دَ)
اندوهناک شدن. غمگین شدن. غم و اندوه داشتن. غمناک گردیدن:
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
که بربست باید به ناکام رخت.
فردوسی.
هوا گشت چون چادر آبنوس
ستاره غمی گشت ز آوای کوس.
فردوسی.
چو بشنید افراسیاب این سخن
غمی گشت وپس چاره افکند بن.
فردوسی.
ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکر
پرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر.
ناصرخسرو.
پس پیش دهران رفت و این قصه بگفت. دهران غمی گشت. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غمگین داشتن
تصویر غمگین داشتن
غمگین کردن اندوهناک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمگین شدن
تصویر غمگین شدن
غم داشتن اندوهناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمی گشتن
تصویر غمی گشتن
غمگین شدن اندوهناک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار