غمناک شدن. اندوهگین شدن. غمگین گشتن: غمین گشت رستم ببازید چنگ گرفت آن سر و یال جنگی پلنگ. فردوسی. بدانست سرخه که پایاب اوی ندارد غمین گشت و پیچید روی. فردوسی. دو هفته همی گشت با یوز و باز غمین گشت از رنج و راه دراز. فردوسی
غمناک شدن. اندوهگین شدن. غمگین گشتن: غمین گشت رستم ببازید چنگ گرفت آن سر و یال جنگی پلنگ. فردوسی. بدانست سرخه که پایاب اوی ندارد غمین گشت و پیچید روی. فردوسی. دو هفته همی گشت با یوز و باز غمین گشت از رنج و راه دراز. فردوسی
غمگین کردن. اندوهناک کردن: تو دل را بدین کار غمگین مدار میان دو ابرو پر از چین مدار. فردوسی. تهمتن بدو گفت کای شهریار دلت را بدین کار غمگین مدار. فردوسی. دل از دیری کار غمگین مدار تو نیکی طلب کن نه زودی کار. اسدی (گرشاسب نامه)
غمگین کردن. اندوهناک کردن: تو دل را بدین کار غمگین مدار میان دو ابرو پر از چین مدار. فردوسی. تهمتن بدو گفت کای شهریار دلت را بدین کار غمگین مدار. فردوسی. دل از دیری کار غمگین مدار تو نیکی طلب کن نه زودی کار. اسدی (گرشاسب نامه)
غمناک شدن. غم و اندوه داشتن. رجوع به غمگین گشتن شود: در دژ ببستند و غمگین شدند پر از غم دل و دیده خونین شدند. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 401). تو از مرگ من هیچ غمگین مشو که اندر جهان این سخن نیست نو. فردوسی
غمناک شدن. غم و اندوه داشتن. رجوع به غمگین گشتن شود: در دژ ببستند و غمگین شدند پر از غم دل و دیده خونین شدند. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 401). تو از مرگ من هیچ غمگین مشو که اندر جهان این سخن نیست نو. فردوسی
اندوهناک شدن. غمگین شدن. غم و اندوه داشتن. غمناک گردیدن: چو بشنید پیران غمی گشت سخت که بربست باید به ناکام رخت. فردوسی. هوا گشت چون چادر آبنوس ستاره غمی گشت ز آوای کوس. فردوسی. چو بشنید افراسیاب این سخن غمی گشت وپس چاره افکند بن. فردوسی. ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکر پرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر. ناصرخسرو. پس پیش دهران رفت و این قصه بگفت. دهران غمی گشت. (مجمل التواریخ و القصص)
اندوهناک شدن. غمگین شدن. غم و اندوه داشتن. غمناک گردیدن: چو بشنید پیران غمی گشت سخت که بربست باید به ناکام رخت. فردوسی. هوا گشت چون چادر آبنوس ستاره غمی گشت ز آوای کوس. فردوسی. چو بشنید افراسیاب این سخن غمی گشت وپس چاره افکند بن. فردوسی. ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکر پرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر. ناصرخسرو. پس پیش دهران رفت و این قصه بگفت. دهران غمی گشت. (مجمل التواریخ و القصص)